جدول جو
جدول جو

معنی ابوالطیب متنبی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالطیب متنبی
(اَ بُطْ طَیْ یِ بِ مُ تَ نَبْ بی)
احمد بن حسین بن حسن بن عبدالصمد الجعفی الکندی الکوفی المعروف بالمتنبی. شاعر مشهور. مولد او در محلت کندۀ کوفه به سال 303 هجری قمری بود و ابن خلکان گوید: نام و نسب اورا احمد بن حسین بن مره بن عبدالجبار نیز گفته اند وی علوم ادبیه را بموطن خویش بیاموخت و در 312 هجری قمری که قرامطه بر کوفه دست یافتند متنبی با کسان خویش بسماوه گریخت و دو سال در آنجا بسر برد و در سال 315 هجری قمری بکوفه بازگشت و در اواخر سال 316 هجری قمری از کوفه به بغداد شد پس از آن به شام سفر کرد و اقطار این ناحیت در مدت دو سال بپای سیاحت بپیمود و بفنون ادب اشتغال ورزید و در همه آن فنون مهارت یافت و باز ابن خلکان گوید: وی در نقل لغت از مکثرین و بر غریب وحوشی آن مطلع و در مقابل هر سؤال بنظم یا نثری از کلام عرب استشهاد می جست. و گویند شیخ ابوعلی فارسی صاحب ایضاح و تکمله، روزی از او پرسید چند جمع بر وزن فعلی آمده است متنبی بی تاملی گفت: حجلی و ظربی. شیخ ابوعلی گوید: سه شب کتب لغت را تصفح کردم تا سومی از این جمع یابم نیافتم و این سخن مانند ابوعلی مردی، در علو مقام او بسنده است. و وجه تلقیب او به متنبی آن است که وی در بادیۀ سماوه دعوی نبوت کرد و خلقی بسیار از بنی کلب و جز آنان بوی گرویدند و لؤلؤ امیر حمص نائب اخشید در حدود سال 322 هجری قمری او را بگرفت و در حمص محبوس ساخت و سپس وی را توبه داد و رها کرد و بعضی علت این تلقیب را جز این گفته اند و ابن خلکان گوید قول اول اصح است و در 328 هجری قمری در دمشق بخدمت بدر امیر آنجا پیوست و پس از یکسال و نیم از وی کناره کرد و در سال 337 هجری قمری بنزد امیر سیف الدوله حمدان شد و مدت 9 سال در خدمت حمدانیان بسر برد و در سال 346 هجری قمری به مصر رفت و کافور اخشیدی و انوجوربن الاخشید را مدیح گفت و چون صلتی که چشم داشت بوی نرسید قصیده ای در هجو کافور بساخت و در شب عید گوسفند کشان سال 350 ه. ق. از مصر بگریخت و کافور از هر سوی کسان بدستگیری وی فرستاد لکن بدو دست نیافتند گویند علت رنجیدن متنبی از کافور این بود که کافور او را وعده ولایت بعض اعمال خود داده بود و آنگاه که کبر و سترگی و خودپسندی وی بدانست بترسید و از انجاز وعد باز ایستاد و چون از کافور علت پرسیدند گفت آنکس که پس از محمد صلی الله علیه دعوی نبوت کند از دعوی ملک در برابر کافور نیندیشد و گویند آنگاه که او نزد حمدانیان بود هر شب سیف الدوله را مجلسی بود که علما بر وی گرد می آمدند و در حضور وی بمباحثات میپرداختند شبی میان متنبی و ابن خالویه نحوی مباحثه به مجادله کشید و ابن خالویه با کلیدی که در دست داشت بر روی متنبی زد و خون بر روی او بدوید و بر جامۀ وی روان شد و متنبی برآشفت و در حال عازم مصر گشت و آنگاه که از مصر بگریخت به عراق رفت و چندی در کوفه ببود و در سال 354 هجری قمری ازراه اهواز به ارجان (بهبهان) و شیراز رفت و عضدالدوله دیلمی و ابن عمید را بقصائد غرا مدح گفت و عضدالدوله او را جایزتی جزیل داد چنانکه در قصیده ای خطاب به او میان القاب و نام و کنیت او جمع کرده و گوید:
اباشجاع بفارس عضدال
دوله فناخسرو شهنشاها
اسامیا لم تزده معرفه وانما لذه ذکرناها.
یعنی این القاب و کنیت را برای تعریف ممدوح نیاوردم بلکه از تکرار آن مزه می یابم و لذت می برم.
و آنگاه که از شیراز بازمی گشت در نزدیک دیرعاقول به هشتم شعبان و بقولی در ماه رمضان فاتک بن ابی جهل اسدی با کسان خویش بر او و یاران او تاخت و جنگ میان آنان درپیوست و متنبی و پسرش محمّد در نزدیکی نعمانیه بموضعی که آنرا صافیه خوانند کشته شد و ابن رشیق در کتاب العمده آورده است: آنگاه که آثار غلبۀ فاتک پیدا آمد متنبی آهنگ فرار کرد مفلح غلام او بوی گفت آیا مردمان بگویندۀ این بیت چگونه بینند:
فالخیل واللیل و البیداءتعرفنی
والضرب والطعن والقرطاس والقلم.
و متنبّی بازگشت و کشته شد بعضی قتل وی را به روز چهارشنبه شش روز به آخر رمضان مانده 354 هجری قمری گفته اند و نیز اقوال دیگر در روز وفات او هست و باز ابن خلکان گوید: نسبت او به محلت کوفه موسوم به کنده است نه به قبیلۀ کنده و پدر وی بکوفه سقائی میکرد و با فرزند خویش به شام شد و متنبی بدانجا تربیت یافت و بعض شعرا در هجاء او با اشاره بشغل پدر وی، گفته اند:
ای فضل لشاعر یطلب الفض
-ل من الناس بکره و عشیا
عاش حینا یبیع فی الکوفه الما -
ء و حینا یبیع ماء المحیا.
و ابوالقاسم مظفر بن علی طبسی پس از قتل متنبی وی را رثا گفت:
لارعی الله سرب هذا الزمان
اذ دهانا فی مثل ذاک اللسان
مارای الناس ثانی المتنبی
ای ثان یری لبکر الزمان....
و ابن خلکان گوید شعر او در نهایت حد است، بعضی او را بر ابی تمام و شعرای پس از وی فضیلت نهند و برخی ابا تمام را افضل دانند و ابوالعباس احمد بن محمد نامی شاعر گوید: زاویه ای از شعر خالی بود و متنبّی در آن درآمد و باز میگفت در دو معنی که متنبی گفته است آرزو میکردم که من بر او پیشی گرفته باشم یکی از آن دو این است:
رمانی الدهر بالارزاء حتی
فوادی فی غشاء من نبال
فصرت اذا اصابتنی سهام
تکسرت النصال علی النصال.
و دیگری:
فی جحفل سترالعیون غباره
فکانما یبصرن بالاذان.
و علمای بزرگ بشرح دیوان او پرداخته اند و ابن خلکان گوید: یکی از مشایخ که من از او دانش فراگرفته ام مرا گفت که بر دیوان متنبی چهل شرح مطول و مختصر هست و نسبت بهیچ دیوان این عنایت نشده است و او شاعری نیک بخت بود و از شعر خود بسعادتی تمام رسید و از جمله شراح دیوان او ابن جنی و ابن سیده و ابوالعلاء و واحدی و عکبری باشند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُطْ طَیْ یِ)
مصعبی. محمد بن حاتم از وزراء و شعرای سامانیان و صاحب دیوان رسالت و ممدوح رودکی است. ثعالبی گوید: کان فی جمیع ادوات المعاشره و المنادمه و آلات الریاسه و الوزاره علی ما هو معروف مشهور و کانت یده فی الکتابه ضرهالبرق و قلمه فلکی الجری و خطه حدیقهالحدق و بلاغته مستملاه من عطارد و شعره باللسانین نتایج الفضل و ثمارالعقل و لما غلب علی الامیر السعید نصر بن احمد بکثره محاسنه و وفور مناقبه و وزر له مع اختصاصه بمنادمته لم تطل به الایام حتی اصابته عین الکمال و ادرکته آفهالوزاره فسقی الارض من دمه. و صاحب معجم البلدان در شرح شهر بست در ترجمه ابوحاتم محمد بن حیان بن معد بستی معروف به ابی حاتم سجستانی متوفی 354 هجری قمری گوید: وی کتابی در امر قرمطیان کرد ابوطیب مصعبی را و بوطیب در صلت قضاء سمرقند وبقولی عمل سیستان بوی داد و از اشعار فارسی اوست:
جهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپائی و با کس نسازی
چو ماه از نمودن، چو هور از شنودن (کذا)
بگاه ربودن چو شاهین و بازی
چو زهر از چشیدن، چو چنگ از شنیدن (؟)
چو باد از وزیدن، چو الماس گازی
چو عود قماری و چون مشک تبت
چو عنبر سرشته یمان و حجازی
بظاهر یکی بیت پرنقش آزر
بباطن چو خوک پلید وگرازی
یکی را نعیمی یکی را جحیمی
یکی را نشیبی یکی را فرازی
یکی بوستانی براکنده نعمت
بر این سخت بسته بر آن نیک بازی
همه آزمایش همه پر نمایش
همه پر درآیش چو گرگ طرازی (؟)
هم از تست شهمات شطرنج بازان
تو را مهره زاده بشطرنج بازی (؟)
چرا زیرکانند بس تنگ روزی
چرا ابلهان راست بس بی نیازی
چرا عمر طاوس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی
صدواندساله یکی مرد غرچه
چرا شصت وسه زیست آن مرد تازی
اگر نه همه کار تو باژگونه
چرا آنکه ناکستر او را نوازی
جهانا همانا از این بی نیازی
گنهکار مائیم و تو جای آزی (؟).
و از اشعار عربی اوست:
اختلس حظک فی دنیا ک من ایدی الدهور
واغتنم یوما ترجیه بلهو و سرور
واصنعالعرف الی کل کفور و شکور
لک ما تصنعو الکفران یزری بالکفور.
و در مذمت شباب گوید:
لم اقل للشباب فی کنف -
اﷲ و فی ستره، غداه استقلا
زائر زارنا مقیم الی ان
سودالصحف بالذنوب و ولّی.
و در وصف غلامی تاتار الکن گوید:
بابی من لسانه اعجمی
و اری حسنه فصیح الکلام.
و در عتاب دوستی که نامه دیر فرستاده گوید:
غبت فلم یأتنی رسول
و لم تقل علّه علیل
هیهات لو کنت لی خلیلا
فعلت ما یفعل الخلیل.
و نیز گوید:
الیوم یوم بکور
علی نظام سرور
و یوم عزف قیان
مثل التماثیل حور
و لاتکاد جیاد تروی بغیر صفیر.
و صاحب لباب الالباب (چ برون ج 2 ص 7) گوید: رودکی در مدح وزیر ابوالطیب الطاهر المصعبی گفته است:
مرا جود او تازه دارد همی
مگر جودش ابر است و من کشت زار
مگر یکسو افکن، که خود همچنین
بیندیش و دیده و خرد برگمار.
رودکی.
و ظاهراً صاحب لباب در نام ابوطیب اشتباه کرده چه نام مصعبی محمّدبن حاتم است نه طاهر و مصعبی دیگر معاصر رودکی در کتب دست رس نیافتیم. واﷲ اعلم. و رجوع به ص 101 و 102 تاریخ بیهقی چ ادیب شود
لغت نامه دهخدا